آستين نو ، بخور پلو |
|
روزي ملا نصرالدين به يك مهمانی رفت و لباس كهنه ای به تن داشت . صاحبخانه با داد و فرياد او را از خانه بيرون كرد . او به منزل رفت و از همسايه خود ، لباسی گرانبها به امانت گرفت و آنرا به تن كرد و دوباره به همان ميهمانی رفت . اينبار صاحبخانه با روی خوش جلو آمد و به او خوش آمد گفت و او را در محلی خوب نشاند و برايش سفره ای از غذاهای رنگين پهن كرد . |
|
ملا از اين رفتار خنده اش گرفت و پيش خود فكرد كرد كه اين همه احترام بابت لباس نوی او. آستين لباسش را كشيد و گفت : آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو . صاحبخانه كه از اين رفتار تعجب كرده بود از ملا پرسيد كه چكار می كنی . ملا گفت : من همانی هستم كه با لباسی كهنه به ميهمانی تو آمدم و تو مرا راه ندادی و حال كه لباسی نو به تن كردهام اينقدر احترام میگذاری. پس اين احترام بابت لباس من است نه بخاطر من . پس آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو .. |
تاریخ انتشار: 1396/02/25
شکیبا باشید...